/>
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
وصیت شهدا
وصیت شهدا
لینک دوستان
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 9
کل بازدید : 194075
تعداد کل یاد داشت ها : 150
آخرین بازدید : 103/9/22    ساعت : 2:28 ص
اوقات شرعی
درباره
افشین شجاع مقدم[21]

افشین شجاع مقدم

ویرایش
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
امکانات دیگر
ابر برچسب ها
مباحث تربیتی ، قران ، تربیت اسلامی ، پیام نوروزی 1394 ، زندگی دنیوی و حیات طیبه ، دعا ، خودشناسی ، داستان ها و حکایات ، رذایل اخلاقی تکبر ، نماز ، بصیرت ، جوان و جوانی در سخنان امیر المومنین ، امام علی علیه السلام ، حضرت محمد (ص) ، خانواده ، فاطمه (س) ، گوهر ناب ، فاطمه زهرا (س) ، خطبه حضرت زهرا برای کسانی که حق شوهرش را غصب کردند!! ، خطبه حضرت زهرا در جمع زنان مهاجر و انصار ، خطبه فدکیه حضرت زهرا(س) ، خلوت ، خودسازی ، حضرت مهدی (عج) ، حیدر کرار ، حکایت ، خانه های خدایی و شیطانی ، امامت ، امر به معروف و نهی از منکر ، اول دبستان ، براهین اثبات وجود خدا ، برهان فطرت ، برهان نظم ، جوانان و نماز ، حسادت ، تشیع ، تشییع و نماز خواندن ، تعلیم و تربیت ، تنهایی ، تهاجم فرهنگی ، توصیه های تربیتی ، جمهوری اسلامی ایران ، آرامش و زیبایی زندگی ، آرامش و زیبایى هاى زندگى ، آسیب هاى جوانى ، اسلام دین شادی و نشاط ، اسلام ناب محمدی و اسلام آمریکایی ، اقسام تکبر ، القاب ، امام خمینی (ره) ، نهج البلاغه ، همسر ، هنر معاشرت ، یاد شهدا ، کتاب فارسی ، قران کریم ، گذشته ، گناه ، محاسبه نفس ، مدیریت زمان ، مشکلات ، موانع فهم قران ، موفق ، موفقیت ، نافرمانی ، نظام هستی و تفکر ، ریشه های تکبر ، داستان ها و حکایت ، دنیا ، دوست و دوست یابی ، راه هاى رسیدن به موفقیت ، رحمت و استغفار ، رذایل اخلاقی ، سالم ، شناخت اجمالی شیعه ، شهر و روستا ، شیو ه ها و عوامل جذب جوانان ، عاطفی ، علایم تکبر ، علل و عوامل اتلاف زمان و درمان آنها ، علم ، علی علیه السلام ، عوامل دورى و کناره‌گیرى از مطالعه ، عید نوروز ،

چشم چرانی

چشم چرانی

سمرة بن جندب ، یک اصله درخت خرما در باغ یکی از نصارا داشت . خانه مسکونی مرد انصاری که زن و بچه اش در آن جا به سر می بردند همان دم در باغ بود.

سمره گاهی می آمد و از نخله خود خبر می گرفت ، یا از آن خرما می چید. و البته طبق قانون اسلام ، حق داشت که در آن خانه رفت و آمد نماید و به درخت خود رسیدگی کند.

سمره هر وقت که می خواست برود از درخت خود خبر بگیرد، بی اعتنا و سرزده داخل خانه می شد و ضمنا چشم چرانی می کرد. صاحبخانه از او خواهش کرد که هر وقت می خواهد داخل شود، سرزده وارد نشود. او قبول نکرد.

ناچار صاحبخانه به رسول اکرم شکایت کرد و گفت : این مرد سرزده داخل خانه من می شود، شما به او بگویید بدون اطلاع و سرزده وارد نشود تا خانواده من قبلاً مطلع باشند و خود را از چشم چرانی او حفظ کنند.

رسول اکرم ، سمره را خواست و به او فرمود:فلانی از تو شکایت دارد، می گوید تو بدون اطلاع وارد خانه او می شوی و قهرا خانواده او را در حالی می بینی که او دوست ندارد. بعد از این اجازه بگیر و بدون اطلاع و اجازه داخل نشو،

سمره تمکین نکرد.فرمود:پس درخت را بفروش ، سمره حاضر نشد. رسول اکرم قیمت را بالا برد، باز هم حاضر نشد. بالاتر برد، باز هم حاضر نشد، فرمود:اگر این کار را بکنی ، در بهشت برای تو درختی خواهد بود باز هم تسلیم نشد.

پاها را به یک کفش کرده بود که نه از درخت خودم صرف نظر می کنم و نه حاضرم هنگام ورود به باغ از صاحب باغ اجازه بگیرم .

در این وقت رسول اکرم فرمود:تو مردی زیان رسان و سختگیری و در دین اسلام زیان رساندن و تنگ گرفتن وجود ندارد. بعد رو کرد به مرد انصاری و فرمود:برو درخت خرما را از زمین درآور و بینداز جلو سمره . رفتند و این کار را کردند. آنگاه

رسول اکرم به سمره فرمود:حالا برو درختت را هرجا که دلت می خواهد بکار.

منبع: داستان راستان / استاد مطهری






برچسب ها : داستان ها و حکایات  ,


      

خود برتر بینی

خود برتر بینی

رسول اکرم صلی اللّه علیه وآله طبق معمول ، در مجلس خود نشسته بود، یاران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند.

در این بین یکی از مسلمانان که مرد فقیر ژنده پوشی بود از در رسید. و طبق سنت اسلامی که هرکس در هر مقامی هست ، همین که وارد مجلسی می شود باید ببیند هر کجا جای خالی هست همانجا بنشیند و یک نقطه

مخصوص را به عنوان اینکه شاءن من چنین اقتضا می کند در نظر نگیرد آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطه ای جایی خالی یافت ، رفت و آنجا نشست .

از قضا پهلوی مرد متعین و ثروتمندی قرار گرفت .

مرد ثروتمند جامه های خود را جمع کرد و خودش را به کناری کشید، رسول اکرم که مراقب رفتار او بود به او رو کرد و گفت :ترسیدی که چیزی از فقر او به تو بچسبد؟!. نه یا رسول اللّه !

ترسیدی که چیزی از ثروت تو به او سرایت کند؟. نه یا رسول اللّه ! ترسیدی که جامه هایت کثیف و آلوده شود؟. نه یا رسول اللّه !

پس چرا پهلو تهی کردی و خودت را به کناری کشیدی ؟. اعتراف می کنم که اشتباهی مرتکب شدم و خطا کردم . اکنون به جبران این خطا و به کفاره این گناه حاضرم نیمی از دارایی خودم را به این برادر مسلمان خود که درباره اش

مرتکب اشتباهی شدم ببخشم ؟ مرد ژنده پوش : ولی من حاضر نیستم بپذیرم . جمعیت : چرا؟!

چون می ترسم روزی مرا هم غرور بگیرد و با یک برادر مسلمان خود آنچنان رفتاری بکنم که امروز این شخص با من کرد.


منبع:داستان راستان / استاد مطهری






برچسب ها : داستان ها و حکایات  ,